p61

بعد از اون تک تک لحظاتی که کنارش بودم مث رویا بود....باهم رقصیدیم...خندیدیم...سر به سر یون گذاشتیم.....انقدر خوب بود که دوست داشتم دوباره تکرار شه.....
از اون طرفم تهیونگ زیاده روی کرده بود،اما هنوزم اوضاع تحت کنرلش بود و هوشیار بود....
اخرای شب شده بود
تصمیم بر این شد که من و تهیونگ باهم از ویلا برگردیم خونه...
البته بقیه میموندن،اما من و ته میخواستیم وقت بیشتری رو باهم بگذرونیم و تنها باشیم....
به سمتش رفتم...

اوه،الان دیگه واقعا مسته...اینطور که معلومه خودم باید رانندگی کنم...
به زور تا ماشین بردمش و روی صندلی شاگرد نشوندمش....
رو بهش گفتم:
+تهیونگ...حواست به منه؟
سرش و تکون داد
_اره...بگو..
+من میرم شنل و گوشیم رو بیارم...خب؟جایی نری...ماشینم روشن نکن..
_باشه،تو برو
سریع برگشتم داخل...اول به مامانبزرگ و خاله گفتم که داریم با برمیگردیم،و جواب همیشگی:مواظب خودتون باشین.
بعدش به سمت یجی،جویی،یونا رفتم،اونا هم رفتی بودن،البته بعد از اینکه با یون و اینها اتیش بسوزونن
سریع به سمت اتاق رفتم
خب....گوشیم و برداشتم....لباسامم که شین هه میاره...فقط میمونه شنل...
صبر کن...شنل نیست...حتما یکی جمع کرده
بعد از خداحافظی به طرف ماشین راهم و کج کردم
اما....
اما تهیونگ اونجا نبود!....صبر کن ببینم حتی ماشینم نبود!
کجا رفته این پسره با اون حالش...
خداکنه اتفاقی واسش نیوفته!
سریع شمارش و گرفتم....
بوق میخورد اما جواب نمیداد...
شاید همین دور و بر باشه
از نگهبانِ دم در هم پرسیدم،اما خبری ازش نبود..
از نگهبانسوییچ ماشین عمو رو گرفتم و راه افتادم.
باید پیداش کنم
با سرعت رانندگی میکردم...بیشتر کوچه ها رو،خیابونا رو گشتم اما خبری ازش نبود...
ساعت دو نصفه شب بود.
کاری از دستم بر نمیومد..
پس به سمت ویلا حرکت کردم....
شاید دوستی چیزی اینجا داره و پیش اون رفته
نا امید از در پشتی ویلا وارد شدم...کای و شین هه تو اتاق شین هه بودن،بی سر و صدا وارد اتاق تهیونگ شدم(بر نگشت سئول،امیدوارم فراموش نکرده باشید)کسی نباید بفهمه من برگشتم،اینطوری نگران میشن.
نگران رو تخت نشستم...کجا رفته...بهش گفتم تنها جایی نره...شاید تو وسایلاش شماره ایی چیزی از دوستاش باشه...از جام بلند شدم و چمدونش رو بیرون ریختم.
همشو خالی کردم...فقط ی دفترچه یادداشت بود.
خوشحال برش داشتم اما اونم خالی بود..
با عصبانیت پرتش کردم.....که ی برگه از لاش بیرون اومد...با خوشحالی به طرف برگه رفتم...
توش نویشته بود،شماره جیمین...
جیمین؟...اهان..پارک جیمین...هم گروهیشه!
بدون معطلی به همون شماره زنگ زدم...
بعد چند بوق صدای خوابالودش توی گوشی پیچید

-الو؟!
بالکنت جواب دادم
+الو...سلام..چیزه...
-بفرمایین!
+چیزه من میخواستم بدونم تهیونگ پیش شماست؟خبری چیزی ازش ندارین؟
-خانم محترم لطفا مزاحم نشید...
+مزاحم چیه..فقط دارم میپرسم تهیونگ کجاست
_اصلا تو کی هستی که سزاغ تهیونگ و ازم میگیری؟
با گریه گفتم:
+من دختر عموشم...توی مهمونی یهو غیبش زد
..الانم نمیدونم کجاست..نگرانشم...
ارومتر از قبل پرسید
-تو یوحایی؟
+......
------------------------------------------------------------------------
غلط املایی بود معذرت💗
اصلا رو مود خودم نبودم،معذرت که دیر گذاشتم
شروع مدارس رو تسلیت میگم😂🫣
شرطا رو میدونید دیگه؟
دیدگاه ها (۴۲)

p62

p60

p59

: دختر خاله تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت اینو از تو سطل ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط